ای حسن تو برق خانمانها


عشق تو دلیل آسمانها

عشق تو نگارخانه دل


سودای تو سرنوشت جانها

در وصف رخ تو بلبلان را


خون می چکد از سر زبانها

شد دسته گل ز تازه رویی


بر سرو بلندت آشیانها

از خجلت روی لاله رنگت


شبنم زده گشت بوستانها

پیچد چو زبان غنچه بر هم


پیش تو زبان خوش بیان ها

ده در عوض دری گشایند


دست است زبان بی زبان ها

زان قامت چون خدنگ پیچید


چون مار به خویشتن سنان ها

بر شیر شده است چون قفس تنگ


زان خوی پلنگ، نیستان ها

چون رشته سبحه پر گره شد


زنار ز شرم این میانها

از سر نرود به مرگ سودا


از دور نیفتد آسمان ها